
درس اخلاق آیت الله هاشمی علیا در حوزه علمیه حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) 1398/11/21
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و العاقبة لاهل التقوی و الیقین و الصلاة و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین اباالقاسم محمد.
قال الصادق(علیه السلام) إِعْرَابُ الْقُلُوبِ عَلَى أَرْبَعَةِ أَنْوَاعٍ رَفْعٍ وَ فَتْحٍ وَ خَفْضٍ وَ وَقْفٍ فَرَفْعُ الْقَلْبِ فِي ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ فَتْحُ الْقَلْبِ فِي الرِّضَا عَنِ اللَّهِ تَعَالَى وَ خَفْضُ الْقَلْبِ فِي الِاشْتِغَالِ بِغَيْرِ اللَّهِ وَ وَقْفُ الْقَلْبِ فِي الْغَفْلَةِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى أَ لَا تَرَى أَنَّ الْعَبْدَ إِذَا ذَكَرَ اللَّهَ بِالتَّعْظِيمِ خَالِصاً ارْتَفَعَ كُلُّ حِجَابٍ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ تَعَالَى مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ وَ إِذَا انْقَادَ الْقَلْبُ لِمَوْرِدِ قَضَاءِ اللَّهِ تَعَالَى بِشَرْطِ الرِّضَا عَنْهُ كَيْفَ يَنْفَتِحُ بِالسُّرُورِ وَ الرَّوْحِ وَ الرَّاحَةِ وَ إِذَا اشْتَغَلَ قَلْبُهُ بِشَيْءٍ مِنْ أَسْبَابِ الدُّنْيَا كَيْفَ تَجِدُهُ إِذَا ذَكَرَ اللَّهَ بَعْدَ ذَلِكَ- وَ أَنَابَ مُنْخَفِضاً مُظْلِماً كَبَيْتٍ خَرَابٍ خِلْوٍ لَيْسَ فِيهَا عُمْرَانٌ وَ لَا مُونِسٌ وَ إِذَا غَفَلَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى كَيْفَ تَرَاهُ بَعْدَ ذَلِكَ مَوْقُوفاً مَحْجُوباً قَدْ قَسَا وَ أَظْلَمَ مُنْذُ فَارَقَ نُورَ التَّعْظِيمِ فَعَلَامَةُ الرَّفْعِ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ وُجُوهُ الْمُوَافَقَةِ وَ فَقْدُ الْمُخَالَفَةِ وَ دَوَامُ الشَّوْقِ وَ عَلَامَةُ الْفَتْحِ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ التَّوَكُّلُ وَ الصِّدْقُ وَ الْيَقِينُ وَ عَلَامَةُ الْخَفْضِ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ الْعُجْبُ وَ الرِّيَاءُ وَ الْحِرْصُ وَ عَلَامَةُ الْوَقْفِ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ زَوَالُ حَلَاوَةِ الطَّاعَةِ وَ عَدَمُ مَرَارَةِ الْمَعْصِيَةِ وَ الْتِبَاسُ عِلْمِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَام.[1]
کلام درباره این بیانات نورانی امام(علیه السلام) بود، وَ فَتْحُ الْقَلْبِ فِي الرِّضَا عَنِ اللَّهِ تَعَالَى در این صحبت کردیم، بعد امام فرمود وَ إِذَا انْقَادَ الْقَلْبُ لِمَوْرِدِ قَضَاءِ اللَّهِ تَعَالَى بِشَرْطِ الرِّضَا عَنْهُ كَيْفَ يَنْفَتِحُ بِالسُّرُورِ وَ الرَّوْحِ وَ الرَّاحَةِ یکی از حالات قلب فتح قلب است، فتح قلب در رضای عن الله تعالی است، بنده به قضاء الهی راضی باشد، ببینید هر کدام از انسانها یک مقدراتی دارند مقدرات با آنها آمده و نوشته شده و واقع خواهد شد، البته بعضی هم تغییر میکند با بعضی از امور، آنچه خدا برای مومن به خصوص معین کرده مصلحت انسان و لطف الهی است، اگر انسان به آنچه که مطلوب و مقدر الهی است راضی شد آرامش پیدا میکند، اگر ناراضی شد حالا مرض است، فقر است، گرفتاری است و هرچه هست، مقدرات الهی اتفاق میافتد منتهی اجر ندارد، ثوابی ندارد و چارهای هم ندارد و آن مقدرات اتفاق خواهد افتاد و قلب این انسان همیشه در اضطراب است، نگرانی است، در تردید است، خلاصه آن آرامشی که أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب،[2] از او منتفی میشود، لذا انسان باید خود را همیشه آماده کند به اینکه خدایا من بنده تو هستم، تو هم بنده خود را دوست داری، و هرچه مقدر کردی من راضی به رضای تو هستم، البته این منافات با دعا ندارد، دعاها و کارهای خیر ممکن است مقدرات را تغییر بدهد، این هم هست که در جای خود گفته شده است.
در این موارد یک مقدار صحبت کردیم، حالا میخواهیم آثار و علامت و نشانههای اینها را بیان کنیم، بعد از اینکه آن چهار حالت گفته شد به علائم رسیدیم، علائم اولی که رفع قلب بود را گفتیم، و جالب بود، که یکی طاعت الهی و فقدان معصیت الهی است، یکی هم عشق و محبت الهی است، و اما فتح القلب وَ عَلَامَةُ الْفَتْحِ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ سه چیز علامت فتح قلب است، این فتح قلب چیست؟ کلید فتح قلب رضا عن الله است، وقتی انسان از خدا راضی شد این قلب فتح پیدا میکند، فتح قلب که شد سه امر در دل واقع میشود، در قلب، اینها علامت فتح قلب است، معلوم است که این دل باز شده است، صدر آن ضیق نیست که نپذیرد، قضاء الهی را پذیرفته، این کلید در را باز کرده، مستحب است که انسان صبح که میشود دست راست را به قلب بگذارد و 70 مرتبه بگوید یا فتحا، این دل و قلب باز شود، وقتی که قلب باز شد، آن آرامش میآید، بعد امام فرمود که نمیدانید وقتی که انسان به قضاء الهی راضی شد مسرور میشود، آرامش پیدا میکند، از مقدرات الهی خوشحال میشود و هرچه برای او میآید میداند که از ناحیه دوست برای او میآید، و آنچه از دوست میرسد نیکو است.
در اینجا سه علامت ذکر شده، توکل، صدق، یقین، یکی از اینها توکل است، قلب توکل به خدا پیدا میکند، توکل معانی دارد، من چند معنای از توکل را اول عرض کنم، از جهت لغت، التوکل اظهار العجز و الاعتماد علی الغیر،[3] آدم وقتی وکیل میگیرد یعنی اینکه من خود عاجز هستم و نمیتوانم این کار را انجام بدهم تکیه به یک شخص دیگری میکنم که او انجام بدهد، توکل یعنی خدایا من نمیتوانم برای امور خودم نقشه بکشم و خودم نقشه را پیاده کنم همه دست خودت است، توفیقات هم همه دست خودت است، من عاجز هستم کمکم کن، معنای توکل این است، اظهار عجز و اعتماد بر خدا، این یک تفسیر است، البته این تفسیر، تفسیر به لازمه توکل است، چون توکل یک مقداری از نظر به اصطلاح حقیقت مشکل است، غامض و مشکل، حالا میگوییم، یعنی اگر توکل آمد لازمه آن این است که انسان آرامش پیدا میکند، و اعتماد بر غیر نمیکند، در مصباح دارد وکلت الامر الیه فوضته الیه اکتفیت به، تفویض کردم امر را به غیر، و اکتفا کردم به آنچه که غیر انجام میدهد، اقرب الموارد میگوید توکل علی الله استسلم الیه و اعتمد الیه، و وفق به، وثوق پیدا کند به آنچه خدا انجام میدهد، اهل حقیقت میگویند که توکل الثقة بما عند الله و یاس مما فی اید الناس، ثقه و اعتماد به آنچه خدا انجام میدهد و از آنچه در دست مردم است مایوس است، کسی نمیتواند کاری کند، آن چیزی که برای انسان مقدر است کسی نمیتواند برای آن کاری کند، معانی دیگری هم ذکر کردند، مثلاً جامع السعادات دارد توکل اعتماد القلب فی جمیع الامور علی الله و بعبارة أخرى: هو التبري من كل حول و قوة، و الاعتماد على حول اللّه و قوته،[4] همه دست او است، این معانی که برای توکل گفته شده.
اولاً توکل یکی از بهترین صفات سالکین الی االله، متقین است، متقربین الی الله است، از صفات اولیاء الله است، صفات انبیاء و خاصان الهی است، حالا این توکل از جهت علمی گفتیم غامض است، از نظر عمل هم مشکل است، چرا غامض است؟ برای اینکه توسل و توجه به اسباب با توکل نمیسازد، ما در کارهایی که میکنیم همه اسباب و وسائلی دارد، ما را میکشد بسوی سببها، اگر به طور کامل برویم بسوی سبب این شرک است، اگر به طور کامل بیایم به سمت خدا و به اسباب نظر نکنیم، از نظامی که خدا قرارداده دوری کردن است، از سنتی که خدا قرارداده دروی کردن است، چون سنت الهی بر این است که تمام امور اسبابی دارد، انسان باید به دنبال اسباب برود، یک کسی میخواهد علم پیدا کند باید تحصیل کند، یک کسی میخواهد پول بدست بیاورد باید تجارت کند، باید کسب و کار کند، خدا اسباب قرار داده، رزق که همین طور از آسمان نمیآید، حالا از یک طرف میخواهم به دنبال اسباب بروم و سنت الهی را انجام بدهم، با توکل درست نمیباشد، چون اعتماد به اسباب شرک به خدا است، یعنی اگر کاسب به کسب خود اعتماد کند، طلبه اعتماد به علم و قدرت و تقریباً جوانی و درس خود داشته باشد، اینها شرک به خدا است، این خود یک نحو شرک است، اعتماد به خود و توسل و توجه به اسباب به تنهایی و اعتماد به آنها این شرک است، ببینید کاسب باید برود در را باز کند، اما مگر خدا فقط همین راه را دارد برای روزی دادن، گاهی آن اسبابی که ما میگذاریم نمیشود، از آنجایی که ما خبر نداریم میشود، از آنجایی که ما اصلاً نمیدانیم خدا میرساند، این احتمال هست، خیلی افراد هستند که خیلی هنرمند هستند اسباب هست و به آن اعتماد کردند اما به جایی نمیرسند و برعکس، باید اعتماد به اسباب نکرد، در عین حال که به سبب رفت اما تکیهگاه او سبب نباشد، بداند که این اسباب دست خدا است، مسبب الاسباب او است، اگر خدا بخواهد این را سبب قرار میدهد، اگر نخواهد نه، آتش سبب گرمی است اما اگر خدا بخواهد میسوزاند، و إلا ابراهیم را نمیسوزاند، شمشیر برنده سبب است برای بریدن گوش اما اگر خدا نخواهد نمیبرد، پس این از جهت علمی غامضٌ واقعاً، که انسان برود دنبال سبب اما اعتماد به سبب نکند و تکیهگاه او خدا باشد، حالا به هر حال عملاً هم این خیلی مشکل است.
با اینکه آدم به یک چیزهایی علم دارد ما علم تنها کفایت نمیکند، علم از جهت عقلی است اما از جهت قلب نیست، مثلاً یک آدمی که علم دارد، خدا میبیند، خدا میداند، همه ما میدانیم که خدا میبیند و خدا میداند، علم داریم، اما این علم هنوز وارد دل نشده، این خانم در کوچه میرود اما وقتی یک روحانی را میبیند روسری و چادر خود را جلو میکشد، با اینکه این خانم اعتقاد دارد که خدا میبیند، اما این علم برای او عمل نمیآورد، یک وقت است که او از یک بچه در گناه پرهیز میکند، اما از خدا پرهیز ندارد، یک آدم حکیم از نظر برهان حکمی ممکن است به یک جاهایی رسیده باشد، ولی اعتقاد ندارد، و گاهی میبینی که همان حکیم معصیت میکند، عالم معصیت میکند، باید تمام اینها وارد قلب شود، تا وارد قلب نشود یقین و اعتقاد قلبی دنبال این علم نباشد علم تنها کافی نیست، این همه علما معصیت میکنند، همه هم اعتقاد به قیامت و حساب و کتاب و دیدن خدا و علم خدا داریم، اما چرا گناه میکنیم؟ چون هنوز در دل راه پیدا نکرده، وارد این قلب نشده، این دل اعتقاد پیدا نکرده، یقین نیامده، هنوز باور نکرده، پس علم تنها کفایت نمیکند.
حالا به هر حال توکل یکی از صفات بارز اولیاء الهی است، ببینید نمرود در زمینهای کوفه آتش وسیعی فراهم کرد، خواستند حضرت ابراهیم را در آتش بیاندازند، دیدند که نمیتوانند، چه کسی جرأت دارد داخل این آتش برود، یا جلو برود که حضرت را داخل آن پرت کنند، شیطان آمد و منجنیق را درست کرد، با منجنیق خواستند که حضرت را در داخل آتش پرت کنند، بین زمین و آسمان جبرائیل آمد به من کاری داری، اما الیک فلا، به خدا خبر دهیم، علمه بحالی کفی عن مقالی، میداند، ملک آتش آمد که من آتش را خاموش کنم، ملک باد آمد که باد بزنم و همه را نابود کنم، فرمود نه، این توکل است، خدا میداند من در چه حالی هستم و خود هرچه صلاح دید انجام میدهد، این خود آرامش دارد، اضطراب ندارد، این فتح قلب است، وقتی انسان توکل داشت از فقر نمیترسد، از ظالم نمیترسد، از آمریکا نمیترسد، از اسرائیل نمیترسد، از غیر خدا نمیترسد، همه اعتماد او به خدا و تکیهگاه او خدا است، از شیطان هم نمیترسد، خود را هم در پناه شیطان قرار میدهد، لذا امام سجاد(علیه السلام) در صحیفه دعایی دارد که در این دعا پناه به خدا برده از بسیاری از گناهان، اول دعا با این عبارت شروع میشود اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجَانِ الْحِرْصِ، وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ، وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ، وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ، وَ قِلَّةِ الْقَنَاعَةِ، وَ شَكَاسَةِ الْخُلُقِ، وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَةِ، وَ مَلَكَةِ الْحَمِيَّة.[5] و همین طور تا آخر دعا.
در توکل چهار امر پایه او است، باید این چهار امر باشد، باید آدم به این چهار امر عقیده داشته باشد تا توکل پیدا شود، حالا من میخواهم این چهار امر را خدمت شما عرض کنم، اول ایمان به اینکه وکیل انسان عالم است به آنچه من به آن نیاز دارم و احتیاج دارم در دنیا و آخرت، وکیل شما هم همین طور است، وکیل شما باید چهار چیز را داشته باشد، یکی اعتماد به اینکه آن وکیل نیاز و کار شما را میداند، این وکیل قدرت دارد که آن کار شما را انجام دهد، اگر قدرت نداشته باشد شما او را وکیل میکنید، نمیکنید، این وکیل نسبت به شما بخلی ندارد، محبت دارد، اگر وکیل محبت نداشته باشد برای شما کار میکند، اگر بخل داشته باشد برای انسان کار میکند، اگر اینها پیدا شد درباره خدای متعال، خدا بنده مومن را دوست دارد، مصلحت انسان را میداند، بخیل نیست و قدرت دارد که مصلحت من را انجام دهد، همه اینها باشد اما محبت نباشد، وکیل آدم قدرت داشته باشد اما دشمن انسان باشد، این برای انسان کار میکند، اگر این چهار امر به هم ضمیمه شد نسبت به خدای عالم آدم آرامش دارد، این یکی از علائم فتح قلب است.
حالا در اینکه این چهار چیز از خدا است، الی ما شاء الله آیات داریم، خدا عالم به همه چیز است، قادر به همه چیز است، این همه آیات داریم، خدا به مومن محبت دارد، بنده مومن را دوست دارد، دیروز در مجلسی که بودیم خدمت عزیزان عرض کردم، چند روایت هم خواندم، خدا چقدر مومن را دوست دارد، خیلی دوست دارد، از پدر و مادر هم مهربانتر است، محبت خدا از هر کس به انسان، حتی از خود انسان به انسان بهتر است، هر کدام از ماها هرچقدر خود را دوست داشته باشیم خدا بیشتر از آن ما را دوست دارد، شاهد اینکه من خود را دوست دارم اما خود را در آتش میاندازد، اما خدا نمیخواهد، بنابراین اگر انسان خدا را این چنین بشناسد قطعاً اعتماد او به خدا است، تمام امور را هم به خدا واگذار میکند.
حالا من بعضی از آیات قرآن را بیان کنم، ببینید در آیاتی داریم که میفرماید أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم.[6] خدا میداند که در دنیا و آخرت ما به چه چیزی نیاز داریم، وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليم.[7] إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور.[8] قبل از اینکه دل نیت کند میداند که شما چه نیتی میخواهید بکنید، وَ ما تَدْري نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبير.[9] خبیر یعنی آن ذرات را هم خبر دارد، علم دارد، کوچکترین چیزها را هم خدا میداند، إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُون.[10] إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور.[11] تمام آیاتی که از این قبیل است بیان کننده علم خدا است، پس خدا عالم است به آنچه که به مصلحت ما است و به آنچه که مفسده ما است، لذا در احکام مصلحت ما را رعایت کرده و مفسده ما را رعایت کرده، در مصالح امر کرده، در مفاسد نهی کرده، تمام قوانین الهی عین حکمت و مصلحت بندگان است، منتهی بندگان قدر خدا را نمیدانند، و به دست خود، خود را در نکبت و عذاب دنیا و آخرت قرار میدهند.
آیاتی داریم که خدا قدرت دارد، همان طور که علم دارد قدرت او هم بیحد است، در کارها ناتوان نیست، آیاتی هم از این قبیل داریم، اگر انسان این چهار امر را بتواند به قلب خود وارد کند، نه علم، علم را داریم، هر روز هم آیات قرآن را میخوانیم، روایات را میخوانیم و به گوش ما هم میخورد، اما اگر بتوانیم در قلب را باز کنیم به رضای الهی، این کلید را بیاندازیم، و قلب را باز کنیم که توکل به معنای واقعی در قلب پیدا شود، آن وقت چه میشود، آن وقت اینجا اگر اینها آمد، البته با آن دو سه مورد بعدی مجموعاً در قلب جمع شد انسان میگوید لا إله إلا الله، نفی تمام الهها، حتی اله نفس، خود ما هم اله داریم، أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ.[12] بعضی افراد هستند که هوای آنها معبود آنها است، بنده هوای نفس هستند، هرچه دلش بخواهد، آزاد، در اعتقاد، در گفتار، در اعمال و کردار، در همه چیز آزاد است، تا این هوا به او چه دستوری بدهد، چه فرمانی بدهد، مطابق نفس و هوای نفس، یعنی هوای نفس مقدم بر خواست خدا و قوانین الهی است، این میشود إله أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ اگر این آمد و انسان به آن مرتبه رسید و توکل به خدا پیدا کرد آن وقت میگوید لاإلهإلاحتی خودش، یعنی خدایا من در فرمان تو خواهش نفسانی هم ندارم، من تسلیم هستم کالمیت فی ید الغسال، هرچه تو قرار دهی، بگو میگویم، نگو نمیگویم، فلانی را دوست داشته باش، باشد، نداشته باش، باشد، نه ندارم، خودم رأیی ندارم، من تسلیم فرمان الهی هستم، اگر این شد آن وقت آرامش دارد، ألا تری نمیبینی وقتی کسی این توکل و این علائم در او بود و راضی به رضای الهی شد چطور آرامش پیدا میکند، چطور خود را واگذار به حق میکند، چطور خدا را محب خود میداند، چطور خدا را افضل از رای خود میداند، آرامش پیدا میکند.
همه نگرانیهای ما، همه اضطرابهای ما برای این است که به توکل و رضای الهی نرسیدیم، یکی از کار مینالد، یکی از درس مینالد، یکی از زندگی مینالد، همه مینالند، اما نمیدانند که همه اینها مقدرات الهی است و تسلیم و راضی باشند.
قال الرضا(علیه السلام) الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَرْكَانٍ التَّوَكُّلِ عَلَى اللَّهِ وَ التَّفْوِيضِ إِلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ أَرْكَانُ الْكُفْرِ أَرْبَعَةٌ الرَّغْبَةُ وَ الرَّهْبَةُ وَ الْغَضَبُ وَ الشَّهْوَةُ.[13] همان طور که توکل چهار رکن دارد، امام(علیه السلام) در این روایت میفرماید که ایمان چهار رکن دارد، یکی از ارکان ایمان توکل است، التَّوَكُّلِ عَلَى اللَّهِ دوم وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ رضایی که کلید فتح قلب است، گفتیم که انفتاح قلب الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ التَّفْوِيضِ إِلَى اللَّهِ امور خود را به خدا واگذار کند، عرض کردم که تفویض الی الله معنایش این نیست که به وسائل اعتماد نکند، دنبال وسائل نرود، اگر مریض شدید دارو بخورید، تجارت میخواهید فلان، علم میخداهید درس بخوانید، مباحثه کنید، مطالعه کنید اسباب را بیاورید، اما خیال نکنید که هر کسی که درس خواند و مباحثه کرد و مطالعه کرد به آن غایت که میخواهد میرسد، باید خدا مقدر کند، باید خدا توفیق بدهد، خیلی افراد هستند که خیلی ذهن خوب داشتند اما وسط کار یک عوارضی پیش آمد همه چیزها از آنها گرفته شد، یک آدمهایی بودند که هیچ امکاناتی نداشتند سالها از عمر آنها گذشت و خدا ورق را برای آنها برگرداند و سریع به مقامات علمی رسیدند، دست خدا است.
قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون.[14] پیامبر ما بگو هرگز اصابت نمیکند به ما إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا مگر آن چیزی که خدا مقدر کرده، هُوَ مَوْلانا ما عقیده داشته باشیم، به قلب خود وارد کنیم که ما عبد مولایی هستیم که دارای قدرت و علم است، خداوند است، مصلحت من را میداند، از من به من محبت بیشتری دارد، دوست دارد بنده مومن را، صلاح او را میخواهد، وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون مومنین به خدا توکل کنند، توکل به خدا آرامش میدهد، توکل به خدا در امور علامت فتح قلب است، إنشاءالله خدا به ما توفیق دهد تسلیم اوامر الهی باشیم، دنبال اسباب هم برویم اما اعتماد به اسباب نکنیم، خدا را پشت این اسباب ببینیم، اینکه خدا به این اسباب سببیت داده، توفیق دهد که از این اسباب من حسن استفاده را بکنم، یا اگر از این اسباب نشد خود راه دیگری برای من آماده کند، سبب دیگری تهیه کند، به هر حال توکل اعتماد به خداوند متعال است، همان طور که اولیاء الهی اعتماد به خدا داشتند، لذا امام(علیه السلام) در این علامات میفرماید که وَ فَتْحُ الْقَلْبِ فِي الرِّضَا عَنِ اللَّهِ تَعَالَى و علامت فتح قلب چیست؟ وَ عَلَامَةُ الْفَتْحِ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ التَّوَكُّلُ وَ الصِّدْقُ وَ الْيَقِينُ، إنشاءالله صدق و یقین را هم بعداً، أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد.[15] آیا خدا انسان را کافی نیست، ما عبد باشیم آن وقت خدا کارها را میکند، در یک روایت داریم که يَا ابْنَ آدَمَ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ وَ لَا تُعَلِّمْنِي مَا يُصْلِحُك.[16] بنده من تو من را اطاعت کن، تو عبودیت را انجام بده، تو عبد باش وَ لَا تُعَلِّمْنِي مَا يُصْلِحُك به من یاد نده که چه چیزی مصلحت تو است، من مصلحت تو را بهتر از خودت میدانم که چیست، مصلحت دنیا و آخرت تو را میرسانم، تو بندگی کن من بلد هستم که تو را به کجا برسانم، ما از طریق بندگی خارج نشویم، خدا به ما کمک میکند، هر جا از طریق بندگی خارج شدیم چوب میخوریم، حالا میگویند که چوب خدا چیست؟ صدا ندارد، الآن همه مردمی که از زندگی داغ دارند، دارند چوب میخورند، و نمیفهمند که از کجا چوب میخورند، عبودیت نیست، عبد شیطان هستند، امید به شیطان دارند، امید به نفس و هوای شیطانی است چوب میخورند، و إلا خدا بندگان خود را دوست دارد و تمام قوانین هم برای دوستی بنده است، خدا إنشاء الله ما را در مسیر حق هدایت کند و موفق بدارد.
[1]. مصباح الشريعة، ص121، الباب السابع و الخمسون في الأحكام
[2]. سوره رعد، آیه 13
[3]. تاج العروس من جواهر القاموس، ج15، ص786، [وكل]
[4]. جامع السعادات، ج3، ص218، وصل
[5]. الصحيفة السجادية، ص56، دعا8، (و كان من دعائه عليه السلام في الاستعاذة من المكاره و سيئ الأخلاق و مذام الأفعال:)
[6]. سوره بقره، آیه 231
[7]. سوره بقره، آیه 137
[8]. سوره آلعمران، آیه 119
[9]. سوره لقمان، آیه 34
[10]. سوره نور، آیه 30
[11]. سوره فاطر، آیه 38
[12]. سوره جاثیه، آیه 23
[13]. تحف العقول، النص، ص223، و روي عنه ع في قصار هذه المعاني
[14]. سوره توبه، آیه 51
[15]. سوره زمر، آیه 36
[16]. وسائل الشيعة، ج15، ص235، باب18 – باب وجوب طاعة الله